آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

دختر شاعر من

یکی از بازیهای مورد علاقه جفتمون اینه که اسم یه موجودی(چه حیوان چه اشیا) رو میگیم و اون یکیمون باید به حالت شعر توصیفش کنه.از همون بار اولی که این بازی اموزشی رو شروع کردیم ذوق فراونی نشون دادی و شعرهای قشنگی هم گفتی. ولی مامان فراموشکار حواسش نبود اون شعرهاتو یادداشت کنه ولی قول میدم از این به بعد اینکار رو انجام بدم . اینم یه نمونه از کارات که حفظ شدم: من میگم گاو. شما هم با اهنگ میخونی: گاو دم داره.....شاخ داره.....علف میخوره......گاو گاو گاو البته گاهی شعرهات در حد یه جمله میشه مثل این: من میگم خرگوش.شما هم میخونی: خرگوش میپره و بعد چنان معصومانه نگاهم میکنی تا من از سر ذوق دو متر بپرم هوا و محکم بغلت کنم و ...
22 آذر 1390

داستان مورچه ها

دیشب ازم پرسیدی:مامان چرا مورچه ها دوسم ندارن؟از سوالت تعجب کردم.ادامه دادی آخه اونا گازم میگیرن. برات توضیح دادم که خصلت اونا اینه دوست دارن ولی روش ابراز محبتشون این مدلیه.بازم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداختی و با ناراحتی گفتی دوسم ندارن و رفتی پی بازی کردنت. منم نمیدونم عزیزم چرا بعضی ها نگاهشون کلامشون رفتارشون به ادم نیش میزنه. نمیدونم اون چیه که تو وجود ادم رشد میکنه و بعضی ها رو انقدر پست میکنه.میگن اسمش ذات بد. دختر نازم پرهیز کن از این ادمها که زندگی رو به کامت تلخ میکنن. نگاهت به همه معصومانه نباشه و باید یاد بگیری اون چیزی که فراونه ادم های مورچه صفت و گرگ صفته. ...
22 آذر 1390

شیرینی کوچولوی مامان

  صبح بخیر دختر نازم.خوب خوابیدی؟تازگیها خوابم که میبینی،دو شب پیش تو خواب حسابی گریه کردی بعدش از صدای گریه خودت بیدار شدی ازت میپرسم چی شده میگی بهم بیسکویت نمیده. الهی قربونت اون دل  کوچیک بشم که بیسکویت میخواست . دیشب خونه مادر جون بودیم. موقع خداحافظی شما هی پالتوتو در میاوردی و دوست داشتی بمونی من بهت گفتم ارشیدا نکن اینکارو دوباره مریض میشی.در جواب بهم میگی: مامان اینطوری صحبت نکن بعدش همه میگن چه مامان اخموی. وای از دست زبون تو فسقلی. اخه مامانی انقدر شیرین زبونی نکن یه روزی بالاخره میخورمت. ...
21 آذر 1390

وقتی مامان آرایشگر میشود................

       عزیز دلم، عذاب وجدان دارم     با اینکه فقط دو سانت از موهات رو  کوتاه کردم اما احساس میکنم کچلت کردم.       میخواستم ببرمت  آرایشگاه اما دوست نداشتم موهات زیاد کوتاه بشه و از اونجایی که وقتی به ارایشگر بگی یه سانت کوتاه کنه ده سانت کوتاه میکنه بنابراین امروز خودم دست به کار شدم و موهاتو کوتاه کردم. در ضمن این دومین بار بود موهاتو کوتاه میکردیم یکبار وقتی ده ماهت بود و یک بار هم امروز.قربون موهای مجعدت بشم. نکته جالبش اینجاست که تا یک سالگی موهات صاف بود.بابایی که عاشق موهاته   ...
19 آذر 1390

محرم امسال

سلام ما به محرم، به غصه و غم مهدی                                          به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی سلام ما به محرم، به شور و حال و عیانش                                         سلام ما به حسین و به اشک سینه زنانش ...
14 آذر 1390

یه روز تعطیل

سلام عزیز دلم بالاخره بعداز دو هفته هوا آفتابی شد و ما تونستیم بریم پارک . همین که از ماشین پیاده شدیم شما دستتاتو از هم باز کردی و یه نفس عمیق کشیدی و گفتی: مامانی هوا کشیدم. قربون حرف زدنت بشم باید بگی نفس کشیدم. کلی برا خودت تاب بازی کردی،یه چوب برداشتی و نشستی کنار برکه و گفتی دارم ماهی میگیرم. برگهای زرد و قرمز درختا رو با هم جمع کردیم. بعدش هم رفتیم دریا اونجا هم ماسه بازی کردی. اینم چند تا عکس از گردش ما در جنگل پائیزی...........     آرشیدا در حال ماهیگیری     ...
27 آبان 1390

دلخوری آرشیدا جونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

عشق مامانی دیگه برای خودش خانمی شده.برای جمعه شام مهمون داشتم-خاله های مامان (خاله عصمت و خاله شمسی) و مادر جونت و خاله شهلا اینجا بودند .منم حسابی سرم شلوغ بود و کلی کار داشتم.بعد از شام شما و پرنیان تصمیم گرفتید کارتون ببینید یه یک ساعتی مشغول تماشا شدید منم که دیدم چشمات قرمز شده صدات زدم و گفتم ارشیدا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه تمومش کن. فرداش ساعت 11:45 دقیقه تنبل خرس من تازه از خواب پا شدی و اومدی اون دستای کوچکت رو حلقه کردی دور گردنم و گفتی:مامان چرا دعوام کردی؟من گفتم کی؟شما هم گفتی دیشب پیش مهمونها   .   الهی فدات بشم فدای غرورت بشمممممممممممم.دختر گلم ناراحت شد که جلوی مهمونها دعواش کردم.مامانی ببخشید ...
17 مهر 1390

نامزدی خاله جون

از روزی که بدنیا اومدی تا الانش شما و خاله جون فاطمه ات عاشق همدیگه هستید وقتی تاره شروع به صحبت کردن کردی و کلمه مامان رو یاد گرفتی به اون میگفتی مامان و به من میگفتی مریم.کلی هم ذوق میکردی و میخندیدی.شما دو تا خیلی زیاد با هم دوستید طوری که اگه خاله ات باشه من رو کلا فراموش میکنی و حاضر نیستی ثانیه ای پیش من باشی.در کنار اون حسابی شاد و خندانی و بهت خیلی خوش میگذره.کنار بازی و تفریح خاله جون از نظر آموزشی هم خیلی چیزا بهت یاد داده در مجموع برات حسابی وقت گذاشته:شعر،موسیقی،ریاضی،انگلیسی و.....  از اونجایی که خاله عاشق موسیقی هست و گیتارهم میزنه شما هم شدیده به موسیقی  و خوانندگی علاقمندی.از هر ...
11 مهر 1390