عروسکهای آرشیدا
آرشیدا این چهار تا عروسکش رو از بقیه بیشتر دوست داره. وقتی دو سالش بود این میمون رو از دوستم شهلا به عنوان کادوی تولد گرفت. اسمش رو گذاشته بود می می نی همیشه همراهش بود وقتی بیرون میرفتیم یا مهمونی یا حتی موقع خواب. خلاصه یک سالی با این عروسک خوش بود تا اینکه نوبت اون کلاغ رسید. این کلاغ کادوی دوست خاله فاطمه، آتوسا بود که میخواست به مناسبت ولنتاین هدیه اش بده که آرشیدا خانم ما اینو دستش دید و بغلش کرد و دیگه پس نداد.آتوسا هم یه کادو دیگه خرید و هدیه داد و این کلاغ شد مال دختر ما. این گوسفند محترم که اینروزها افتخار همراهی با آرشیدا رو داره هم بعد از دیدن کارتون گوسفندهای زبل مقبول افتاد. دختر منم میبرتش پارک تا بهش علف بده گاهی هم باهاش همراهی میکنه و شروع به بع بع کردن میکنه. این اسب هم که آرشیدا بهش میگه اسب تک شاخ جادویی بعد از کلی گشتن تونستیم پیداش کنیم و بخریم. نمونه این اسب رو دختر دایی من زهرا داشت که بدجوری چشم آرشیدا رو گرفته بود خلاصه هر وقت اسم زهرا میاومد آرشیدا با ذوق میگفت همون که یه اسب خوشتل(خوشگل) داره. من و بابایی که دیدیم آرشیدا بدجوری دلش پیش این اسبه هست با کلی مشقت دنبالش گشتیم و بالاخره یافتیمش.
این دختر ما هم دنیایی داره با عروسکهاش
غذا خوردن آرشیدا هم که داستانیه برای خودش. با اینکه اصلا بدغذا نیست ولی خوب من باید دنبالش بدوم تا یه لقمه غذا بخوره. تنبلیش میاد خودش قاشق رو تو دستاش بگیره. منم که دارم بهش غذا میدم یا میاد رو پاهام میشینه یا راه میره یا دراز میکشه.......خلاصه ژستهای غذا خوردنش زیاده. دیشب حدود ساعت 11 داشتم بهش غذا میدادم بین غذا خوردن دراز کشید منم که خسته و بیحوصله بودم سرش داد کشیدم که این چه وضع غذا خوردنه پاشو بشین. برگشته صاف تو چشمهام نگاه میکنه و میگه مامان داری دیوونم میکنی هاااااااا اون لحظه نمیدونستم بخندم یا به حال خودم گریه کنم.
با تموم مظلوم بازیهات،به من که میرسی جسور میشی