آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 17 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

خنده کن کودک من،از تو جانم به تن است،جايت آغوش من است.... کودک من

ارشیدا

   نه تو مي ماني و نه اندوه
   و نه هيچيك از مردم اين آبادي...
   به حباب نگران لب يك رود قسم،
   و به كوتاهي آن لحظه شادي كه

    گذشت،
   غصه هم مي گذرد،
   آنچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند
   لحظه ها عريانند.
   به تن لحظه خود،جامه اندوه مپوشان هرگز

از همه چیز و همه جا

سلام به دختر کوچولوی خودم خیلی وقته نشد که منو مامانت وقت نداشتیم بیایم به وبلاگت، امروز اومدم با کلی حرف و عکس.... بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش زیبا و زشتش پای توست ، تقدیر را باور مکن تصویر اگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی از نو دوباره رسم کن ، تصویر را باور مکن خالق تو را شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید ان شاا....  نغمه ی زندگی ات همیشه شاد...           زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز زمانه چیزی است که می توان از آن گله کرد، اما نمی توان در مقابل آن ایستاد...همیشه باهوش ترین مردمان کسانی هستند که: با شرایط گوناگون قدرت تطابق می یابند .و این بقای آنان ...
17 مرداد 1393

تقديم به خواهر مهربانم،مادر فداكارم و تمام مادران دنيا...

به من گفته بودند عشق را در جایی می توان یافت که زندگی باشد، که زیبایی باشد. گفته بودند عشق در روییدن است، در دل سپردن. و من به جستجوی عشق برآمدم و آن را در رویاندن دیدم، در زندگی بخشیدن. عشق را در جان کسی یافتم که وجودش را فداکارانه، ایثار کرد تا تجسم عشقش، خورشید تابناک حیات دیگری باشد. آن کسی که تمام شادی های دنیا را در شنیدن ضربان های قلب کودکش خلاصه کرد. کسی که خداوند ماهتاب عشق در زمینش نامید. من، عشق را در تلالو چشمان کسی یافتم که اولین گام های کودکش را به تماشا نشسته بود. عشق را در دستان لرزان کسی دیدم که پیشانی تب دار فرزندش را نوازش می کرد. من، عشق را در آغوش گرمی دیدم که همواره، گرم و گشوده و پذیرا است. ...
11 فروردين 1393

ننه سرما

بارش برف همچنان ادامه داره و مدارس تعطیله. این خونه نشینی باعث شد وقت بیشتری برای دخملی بزارم. مثلا براش کرسی درست کردم:   داشتم قصه ننه سرما رو براش تعریف میکردم که این ننه سرما وقتی داشت از شهر ما عبور میکرد و دید هیچ برفی اینجا نباریده در قابلمه اشرو باز کرد و کلی برف ریخت رو شهر ما.............. خلاصه تعریف کردن این قصه قدیمی یکطرف و زیر سوال رفتن خودم و داستان یکطرف دیگه دخملی با هزار تا دلیل علمی و غیر علمی بهم ثابت کرد که ننه سرما وجود نداره نتیجه این شد که فهمیدم فقط بچه های دوره خودمون از این داستانها خوششون میاومد.     ...
15 بهمن 1392

برف بازی

بالاخره اینجا هم برف بارید. اونم چه برفی!چه سرمایی!من که یادم نمیاد هیچوقت اینطور برف باریده باشه. واقعا بی سابقه بود. فعلا که داریم حالشو میبریم. شما دعا کنید گاز و برقمون قطع نشه. آخه میگن قراره هوا سردتر بشه.فعلا حدود یک متر برف نشسته. این هم اولین سری عکسهای برفی:       ...
13 بهمن 1392

مهربون من

مریضم و کم حوصله. تمام روز تعطیل رو دراز کشیده ام. دخملی میاد و میگه مامان چقدر کلافه ای؟میگم حال ندارم. چند لحظه بعد دیدم با یه ظرف که داخلش دو تا لیمو و یه پرتقال هست اومد. میگه بخور تا ضعیف نشی. دلم از اینهمه محبت  ضعف میره. میوه ها رو با هم خوردیم. بعدش شروع کردن به جمع کردن وسایلش. حتی ظرف میوه رو برام  آب کشید دختر ه دیگه............. پر از محبت، پر از خوبی. واقعا دختر داشتن سعادتی هست. خدا جونم ممنون بابت این نعمت بزرگت. ...
11 بهمن 1392

دختر بابا.................

ﺑﺎباﻡ ﻣﯿﮕﻪ ... ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ .... ﺻﺒﺤﻬﺎ ... ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺕ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ... ﺯﯾﺮﭼﺸﺎﺵ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ ... ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺤﺶ ﮐﻪ جیغ ﻣﯿﺰﻧﻪ : ﺑﺎﺑﺎ ﻧﯿﺎاااااﺍﺍﺍﺍ ﺗﻮ !!! بعدشﻓﺮﺍﺭﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ، تمومه ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﻪ ﻣَﺮده .... تموم دنیای یه " پدره ♥"   ...
11 بهمن 1392