قهرمان کوچولو
مامانم همیشه میگه هیچ وقت به زور سعی نکن عادتهای بچه رو تغییر بدی بذار خودش اعلام آمادگی کنه مثلا از شیر گرفتن(هر چند دخملی مامان تو شش ماهگی تغییر مزاج داد و شیر خشکی شد) یا از پوشک گرفتن و یا........این عادت شصت مکیدن. در مورد پوشک که این حرف بهم ثابت شد خود شما از من خواستی که دیگه پوشک نکشمت ولی مهمتر از اون قضیه شصت خوردن جنابعالی هستش:
یادش بخیر تو هفته 19 بارداری یه روز عصر من و بابایی بدون هیج تصمیم قبلی رفتیم برای سونو سه بعدی پیش دکتر حمیدی. وای چقدر قشنگ بود اونجا برای بار اول میدیدمتکلی جیغ کشیدیم خندیدیم بابایی میگفت نگاه کن دخترم ورزشکاره چقدر ول میخوره من که گریه ام گرفته بود شما اون دستهای کشیده و استخوانی رو آورده بودی جلوی صورتت و هی انگشتاتو باز و بسته میکردی و بعدش شروع کردی به مکیدن انگشتت الانم که یادم اومده نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم باورم نمیشد که یه جنین به این کوچولویی بتونه انگشت بخوره. تصویر صورت گردت و اون دنده های کوچولوت برای همیشه تو ذهنم نقش بسته. جالب اینجاست به دنیا اومدی پرستارها به من که نیمه بیهوش بودم میگفتن پاشو ببین چه دختر داری صورتش گرده گرده مثل نقل میمونه. غرق خاطراتت شدم .......... به هر حال شما این شصت خوردن رو انقدر ادامه دادی تا الان. منم شدیدا نگران بودم تا دندونهات و فکت بد حالت نشه. حدود سه هفته پیش رفتیم خونه دایی فرزادم. دایی جون که یکی از پسرهاش یک سال و نیم و اون یکی شش ماه از شما بزرگتره کلی من و بابایی رو دعوا کرد که چرا هنوز نتونستیم ترکت بدیم گفت آرشیدا که بزرگ بشه و ببینه فکش خراب شده شما رو مسئول میدونه من و بابایی کلی متحول شدیمو تصمیم گرفتیم این عادت رو ازت بگیریم( قبلا چند بار تلاش کردیم اما موفق نشدیم) البته من شدیدا از دعوا کردن بدم میاد به همین خاطر یا اولتیماتوم شدید به بابایی دادم که حق نداره دخمل منو دعوا کنه بلکه باید با آرامش باهاش صحبت کنه. شب بعدیش هم رفتیم خونه خاله عصمت شوهر خاله ام هم کلی با شما صحبت کرد و گفت اگه دیگه دست نخوری برات تفنگ و توپ میخرم و به همین سادگی بدون هیچ دعوا و دادی شما دیگه انگشت نخوردی حتی لازم نشد یک بار هم تذکر بدیم
هوراااااااااااااااااااااااااااااا
آفرین به گل دخمل خودم که هیچ وقت مامانی رو اذیت نمیکنه مامانی دوباره گریه ام گرفتتو خیلی ماهی وقتی بهت نگاه میکنم احساس میکنم چقدر خدا دوستم داشت که این فرشته رو بهم داده تو هیچ وقت مامان رو به زحمت ننداختی دوستت دارم یه دنیا اینم چند تا عکس از کوچولویهات که شصت میخوردی تا تفنگی که جایزه گرفتی
انقدر قشنگ نگام نکن مادررررررررررر
چیکار میکنی؟؟؟؟دست و پاتو با هم میخوری
عروسکاتم که از خودت بزرگترن
اینم از خوابیدنت
وسط بازی خوابت برده
خوب مجبوری دست بخوری
آرشیدا و دختر خاله اش پرنیان
چه تفنگ خوشگلی