آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

قهرمان کوچولو

1390/11/27 23:52
659 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم همیشه میگه هیچ وقت به زور سعی نکن عادتهای بچه رو تغییر بدی بذار خودش اعلام آمادگی کنه مثلا از شیر گرفتن(هر چند دخملی مامان تو شش ماهگی تغییر مزاج داد و شیر خشکی شد) یا از پوشک گرفتن و یا........این عادت شصت مکیدن. در مورد پوشک که این حرف بهم ثابت شد خود شما از من خواستی که دیگه پوشک نکشمت ولی مهمتر از اون قضیه شصت خوردن جنابعالی هستش:

یادش بخیر تو هفته 19 بارداری یه روز عصر من و بابایی بدون هیج تصمیم قبلی رفتیم برای سونو سه بعدی پیش دکتر حمیدی. وای چقدر قشنگ بود اونجا برای بار اول میدیدمتniniweblog.comکلی جیغ کشیدیم خندیدیم بابایی میگفت نگاه کن دخترم ورزشکاره چقدر ول میخوره من که گریه ام گرفته بود شما اون دستهای کشیده و استخوانی رو آورده بودی جلوی صورتت و هی انگشتاتو باز و بسته میکردی و بعدش شروع کردی به مکیدن انگشتت الانم که یادم اومده نمیتونم جلوی اشکامو بگیرمSmiley باورم نمیشد که یه جنین به این کوچولویی بتونه انگشت بخوره. تصویر صورت گردت و اون دنده های کوچولوت برای همیشه تو ذهنم نقش بسته. جالب اینجاست به دنیا اومدی پرستارها به من که نیمه بیهوش بودم میگفتن پاشو ببین چه دختر داری صورتش گرده گرده مثل نقل میمونه. غرق خاطراتت شدم .......... به هر حال شما این شصت خوردن رو انقدر ادامه دادی تا الان. منم شدیدا نگران بودم تا دندونهات و فکت بد حالت نشه. حدود سه هفته پیش رفتیم خونه دایی فرزادم. دایی جون که یکی از پسرهاش یک سال و نیم و اون یکی شش ماه از شما بزرگتره کلی من و بابایی رو دعوا کرد که چرا هنوز نتونستیم ترکت بدیم گفت آرشیدا که بزرگ بشه و ببینه فکش خراب شده شما رو مسئول میدونه من و بابایی کلی متحول شدیمniniweblog.comو تصمیم گرفتیم این عادت رو ازت بگیریم( قبلا چند بار تلاش کردیم اما موفق نشدیم) البته من شدیدا از دعوا کردن بدم میاد به همین خاطر یا اولتیماتوم شدیدniniweblog.com niniweblog.com به بابایی دادم که حق نداره دخمل منو دعوا کنه بلکه باید با آرامش باهاش صحبت کنه. شب بعدیش هم رفتیم خونه خاله عصمت شوهر خاله ام هم کلی با شما صحبت کرد و گفت اگه دیگه دست نخوری برات تفنگ و توپ میخرم و به همین سادگی بدون هیچ دعوا و دادی شما دیگه انگشت نخوردی حتی لازم نشد یک بار هم تذکر بدیم     

                                                  هوراااااااااااااااااااااااااااااا

niniweblog.com

 آفرین به گل دخمل خودم که هیچ وقت مامانی رو اذیت نمیکنه مامانی دوباره گریه ام گرفتniniweblog.comتو خیلی ماهی وقتی بهت نگاه میکنم احساس میکنم چقدر خدا دوستم داشت که این فرشته رو بهم داده niniweblog.comتو هیچ وقت مامان رو به زحمت ننداختی دوستت دارم یه دنیاniniweblog.com اینم چند تا عکس از کوچولویهات که شصت میخوردی تا تفنگی که جایزه گرفتی

آرشیدای من

انقدر قشنگ نگام نکن مادررررررررررر

چیکار میکنی؟؟

چیکار میکنی؟؟؟؟دست و پاتو با هم میخوری

چه خوابی

عروسکاتم که از خودت بزرگترن

ای جانم

اینم از خوابیدنت

حوابیدی

وسط بازی خوابت برده

.....

خوب مجبوری دست بخوری

....

آرشیدا و دختر خاله اش پرنیان

جایزه

چه تفنگ خوشگلی

چقدر هم خوشحال

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

رویا
3 اسفند 90 4:03
سلام عزیزم وبلاگتو از نی نی سایت پیدا کردم چون دخملیت خیلی نانازه لینکت کردم خدا نگهش داره واست
مامان ديانا
5 اسفند 90 15:33
هزار ماشالله خانومي... عين عروسك مي كنه دخمرك... ببوسنش نمكدون رو
آرشیدا بهم میگه دایی جون
6 اسفند 90 23:19
خوب خواهر زاده خودمه دیگه با استعداد خلاق مهربون خوشگل حرف گوش کن و ... خدا حفظش کن خواهرم چی بگم ازش که زبونم بند اومده


فدای داداش مهربونم بشم که آرشیدا انقدر عاشقشه.هزار تا بوس برای دایی جون عزیز