محرم امسال
سلام ما به محرم، به غصه و غم مهدی
به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی
سلام ما به محرم، به شور و حال و عیانش
سلام ما به حسین و به اشک سینه زنانش
راستش مامانی، امسال اصلا نشد بریم مسجد برای عزاداری.امشبم که شب تاسوعا هست شما بدجوری مریض شدی و من و بابایی بردیمت دکتر و برای اولین بار برای دختر نازم آمپول تجویز شد.منم که خوذم حسابی میترسم از آمپول.رفتیم بیمارستان توی راه همش ازم میپرسیدی کجا داریم میریم؟چرا؟منم واصه اینکه نترسی گفتم میخوایم بریم پرستارهای مهربون رو ببینیم.اما از شانس بد ما پرستارها همشون اخمو بودن و حتی جواب سلامت رو ندادن. مامان قربونت بشه که با اینکه دو تا آمپول زدی زود گریه ات بند اومد و اروم شدی.فدات بشم که مامان رو اذیت نمیکنی.اومدیم خونه بابایی رفت مسجد و من هم مشغول پاشویه شما شدم.شکر خدا بهتر شدی و یه کم غذا خوردی.الانم خوابیدی ولی من از ترس اینکه مبادا شب دوباره تبت بره بالا خوابم نمیبره.فردا هم نمیریم مسجد تا حال گلم بهتر بشه.ولی دلم برای عزاداری تنگ شده.دوست داشتم امسال شما هم در عزاداری شرکت کنی.
اینم یه عکس از دختر مریضم با چشمای قرمز: