آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

امروز ما

1391/9/13 13:38
452 بازدید
اشتراک گذاری

رفته بودم رو چهارپایه تا وسایل بالای کمد رو ردیف کنم یکدفعه سر خوردم و افتادم. این افتادن من شروع یه مکالمه سخت بین من و آرشیدا بود:

آرشیدا با بغض: مامان افتادی؟ دردت گرفت؟

من: نه خوبم

آرشیدا: مامان نمیری یه وقت؟

من: مامان حالم خوبه نگران نباش.

آرشیدا با گریه: من دوست ندارم پیر بشی بمیری

من: ارشیدا من انقدر زنده میمونم تا بزرگ بشی

آرشیدا: بزرگم شدم نمیر. من بدون تو چیکار کنم؟

من: انشالله خدا انقدر عمر بهم بده که عروسیتو ببینم. بعد شما مامان بشی دخترت رو بیاری پیش من.

آرشیدا: یعنی خدا تو رو میمیرونه؟ پس خدا ما رو دوست نداره؟ ما چرا دوستش داریم؟ چرا نمیبینمش؟

آرشیدا بعد از چند دقیقه: مامان من تو رو به کسی نمیدم. به خدا هم میگم اینو.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

دوست جون مامان
13 آذر 91 13:38
واقعا چیزی ندارم بنویسم فقط لذت میبرم


فدات شم دوست مهربونم
اوا مامان رهام
16 آذر 91 14:28
ناز بشه این ارشیدا با این حرف زدن قشنگش بوووووووووووس


ممنون اوا جون. از طرف منم رهام خوش تیپ رو ببوس
بابای ارشیا
20 آذر 91 19:44
برای عروس ما از این چیزا نگید شما رو بخدا
بابا ارشیا میخواد اوکی بگیره به پاش دنیا رو بریزه .
بگید نازگلی وقتی خان کوچولو بیاد بگه فرشته قلبم میشی ...چی بهش بگه
و مطمئن باش بچه های آرشیدا رو خودت دانشگاه می فرستی


ممنون بابای ارشیا
سبا
21 آذر 91 9:26
فدات بشم دختر گل که انقدر با احساسی


ممنون صبا جونم
khale fateme
22 آذر 91 22:53
elahiiiiiiiiiii man fadaye dele koochooloot besham ke be fekre hamechi hasttttt


ای قربونش بشم