چند روز پیش بود حسابی حوصله ات سر رفته بود در نتیجه به من گیر دادی و بهانه جدیدت این بود: مامان چرا هیچکی نمیاد خونه ما؟ من تنهام. خسته شدم از بس با شما و بابا بازی کردم. برام یه برادر بیار که موهاش شبیه موهای من باشه صداش هم همینطور. بعدش با هم بازی کنیم. من کلافه هستم. نی نی میخوام......... بهم میگی مامان من میخوام اسمم رو عوض کنم. میخوام بزارم زهرا. میگم چرا؟ چون اسم دوستت زهراست؟ میگی نه از این کلمه خوشم میاد صدام کن زهرا. و من محکم بغلت میکنم و میبوسمت. اینروزها صدات میکنم زهرای من. کلی ذوق میکنی. البته اینم بگم که این یه رازه بین من و آرشیدام. چون دوست نداره جلوی کسی دیگه ای زهرا صداش کنم حتی باباش. میگه خجالت میکشم...