آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

دخترم معروف شده

چند روز پیش یکی از دوستای نی نی سایتی که مشهدی بود ازم پرسید این عکس پست ثابت وبلاگ،واقعا عکس ارشیداست؟گفتم اره از این مدل عکسها زیاد داره. گفت چند ماه پیش که زایمان داشتم موقع مرخص شدن از بیمارستان یه سری بروشورهای آموزشی بهم دادن که روشون این عکس بود.......... آرشیدا هم بالاخره معروف شد ...
13 اسفند 1391

تولد بهترین دختر دنیاااااااااااااااااااااااا

امروز بهترین روز ماه اسفند....با یه عالمه زیبایی که خدا تو وجود یه دختر کوچولو قرار داده ....تا دلخوشیهای همه ی لحظه های شاد و غمگین من باشه....تا با شیرین زبونیاش حسابی دلبری کنه و حالم رو جا بیاره... گل زیبای من تولدت مبارک..............فدای حرفات، همیشه خوشبخت و شاد باشی.....خنده هات از ته دل...گریه هات از سر شوق تو می دانی چه احساسی دارم تو می شنوی که چگونه می اندیشم تو درک می کنی.. تو بهترین منی..... عاشق اسمم می شوم وقتی "تو " صدایم می کنی ...... تولدت مبارک ارشیدای خوبم..     ...
12 اسفند 1391

4 سالگیت مبارک

عشق کوچولوی من تولدت مبارک. فرشته من الان خوابه اما دل من پر از خاطرات قشنگی که برام هدیه آورده. آروم میبوسمت تا آرامشت بهم نخوره. احساس میکنم زمان متوقف شده و من تو تاریخ 12/12/1387 هستم. صبح ساعت 5 خاله فاطمه موهامو سشوار کشید و آرایشم کرد. منم تند تند نادعلی میخوندم. وقتی رفتم تو اتاق عمل موقع بیهوشی به ساعت نگاه کردم هشت و چهل و پنج دقیقه بود و از لحظه های که چشمهامو باز کردم مسیر زندگیم عوض شد. آرشیدای عزیزم ،من با تو خوشحالم،آرومم. دوستت دارم و از خدا خوشبختیت رو میخوام. همیشه شاد باشی فرشته من . عکسهای نوزادی تا الان در ادامه مطلب روز اول در بیمارستان: تولد یک ماهگی: چهار ماهگی:   ...
12 اسفند 1391

ارشیدا و مامان مریم برای من....

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند پر از حس های خوبند پر از حرفهای نگفته اند چه هستند، هستند و چه نیستند، هستند  یادشان خاطرشان حس های خوبشان آدمها بعضی هایشان سکوتشان هم پر از حرف هست پر از مرهم به هر زخم است .....     ...
9 اسفند 1391

ماه تولد دختر کوچولوی من

نمیدونی چقدر عاشق ماه اسفند هستم. همش هم به خاطر تو هست.از روز اول اسفند دلم یه جوری میشه درست مثل همون موقع که تو دلم بودی. ذوق اومدنت رو دارم انگار هر سال اسفند که میشه باز متولد میشی باز متولد میشم.ممنون که اومدی مهمون خونه ما شدی. ممنون که هستی تا من زنده بودن رو بفهمم. ممنون که صدای خنده ات، صدای گریه ات، لج بازیهات تو فضای خونمون پیچیده. خدایا شکر،شکر،شکر خدا جون خودت مواظب جوجه کوچولوی من باش .   جدیدا رفتی تو فاز این جور ژست ها:   جمعه رفتیم کالج. این هم عکسهاش:   ...
6 اسفند 1391

بهترین مامان!!

((مامان باور کن که تو بهترین مامان دنیا هستی)) و بعد از گفتن این جمله میپری بغلم و کلی ماچ و بوسه. این احساسات دختر من تو سن سه سال و یازده ماهگیش نسبت به من هست. یعنی وقتی 14 ساله بشه چه حسی نسبت به من داره؟ هنوز منو دنیای خودش میدونه؟هنوز بهترینم؟؟ ...
30 بهمن 1391

دنیای خیالی دختر چهار ساله من

بلـــــــــــــــــــه! تعجب نداره مامانه مریم. دخملت ماه بعدی چهار سالش میشه. به همین راحتی،به همین خوشمزه گی. چهار سال،چهار سال............ اگه هزار بار دیگه هم تکرار کنی چهار سال زندگی به عقب برنمیگرده. هیچ وقت دوباره اون روزی که تو عالم بیهوشی از زبون پرستار شنیدی که نی نی ات یه پسر خوشگل با صورت گرد و قرمزه تکرار نمیشه. همون موقعی که داشتی تو عالم خواب و بیداری غصه میخوردی که حالا من با اینهمه لباس دخترونه چیکار کنم؟ میان نوشت: ماجرای تولد پرنسس کوچولومو تو زادروز تولدش مینویسم. میخواستم از خیالپردازی ارشیدا بنویسم یاد روزهای تولدش افتادم. اینروزها آرشیدا منم تو بازیهای کودکانه اش راه میده و من باید پا به پای اون خونمون رو ی...
16 بهمن 1391

مامان درستش کن!

بدو میای پیشم و میگی مامانه مریم بیا یه کار مهم و خصوصی دارم باهات. میرم تو اتاقت میبینم سیم میکروفونت قطع شده. میگی برام درست کن میگم بزار بابا بیا برات درست کنه من وقت ندارم. بعد از چند دقیقه بهم میگی: مامان شما مهندس چی هستی؟ میگم برق. میگی پس چرا نمیتونی میکروفون منو درست کنی؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!! خوب معلومه دیگه چاره ای نداشتم جز اینکه از حیثیت خودم دفاع کنم. ...
16 بهمن 1391