آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

وقتی مامان آرایشگر میشود................

       عزیز دلم، عذاب وجدان دارم     با اینکه فقط دو سانت از موهات رو  کوتاه کردم اما احساس میکنم کچلت کردم.       میخواستم ببرمت  آرایشگاه اما دوست نداشتم موهات زیاد کوتاه بشه و از اونجایی که وقتی به ارایشگر بگی یه سانت کوتاه کنه ده سانت کوتاه میکنه بنابراین امروز خودم دست به کار شدم و موهاتو کوتاه کردم. در ضمن این دومین بار بود موهاتو کوتاه میکردیم یکبار وقتی ده ماهت بود و یک بار هم امروز.قربون موهای مجعدت بشم. نکته جالبش اینجاست که تا یک سالگی موهات صاف بود.بابایی که عاشق موهاته   ...
19 آذر 1390

محرم امسال

سلام ما به محرم، به غصه و غم مهدی                                          به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی سلام ما به محرم، به شور و حال و عیانش                                         سلام ما به حسین و به اشک سینه زنانش ...
14 آذر 1390

یه روز تعطیل

سلام عزیز دلم بالاخره بعداز دو هفته هوا آفتابی شد و ما تونستیم بریم پارک . همین که از ماشین پیاده شدیم شما دستتاتو از هم باز کردی و یه نفس عمیق کشیدی و گفتی: مامانی هوا کشیدم. قربون حرف زدنت بشم باید بگی نفس کشیدم. کلی برا خودت تاب بازی کردی،یه چوب برداشتی و نشستی کنار برکه و گفتی دارم ماهی میگیرم. برگهای زرد و قرمز درختا رو با هم جمع کردیم. بعدش هم رفتیم دریا اونجا هم ماسه بازی کردی. اینم چند تا عکس از گردش ما در جنگل پائیزی...........     آرشیدا در حال ماهیگیری     ...
27 آبان 1390

دلخوری آرشیدا جونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

عشق مامانی دیگه برای خودش خانمی شده.برای جمعه شام مهمون داشتم-خاله های مامان (خاله عصمت و خاله شمسی) و مادر جونت و خاله شهلا اینجا بودند .منم حسابی سرم شلوغ بود و کلی کار داشتم.بعد از شام شما و پرنیان تصمیم گرفتید کارتون ببینید یه یک ساعتی مشغول تماشا شدید منم که دیدم چشمات قرمز شده صدات زدم و گفتم ارشیدا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه تمومش کن. فرداش ساعت 11:45 دقیقه تنبل خرس من تازه از خواب پا شدی و اومدی اون دستای کوچکت رو حلقه کردی دور گردنم و گفتی:مامان چرا دعوام کردی؟من گفتم کی؟شما هم گفتی دیشب پیش مهمونها   .   الهی فدات بشم فدای غرورت بشمممممممممممم.دختر گلم ناراحت شد که جلوی مهمونها دعواش کردم.مامانی ببخشید ...
17 مهر 1390

نامزدی خاله جون

از روزی که بدنیا اومدی تا الانش شما و خاله جون فاطمه ات عاشق همدیگه هستید وقتی تاره شروع به صحبت کردن کردی و کلمه مامان رو یاد گرفتی به اون میگفتی مامان و به من میگفتی مریم.کلی هم ذوق میکردی و میخندیدی.شما دو تا خیلی زیاد با هم دوستید طوری که اگه خاله ات باشه من رو کلا فراموش میکنی و حاضر نیستی ثانیه ای پیش من باشی.در کنار اون حسابی شاد و خندانی و بهت خیلی خوش میگذره.کنار بازی و تفریح خاله جون از نظر آموزشی هم خیلی چیزا بهت یاد داده در مجموع برات حسابی وقت گذاشته:شعر،موسیقی،ریاضی،انگلیسی و.....  از اونجایی که خاله عاشق موسیقی هست و گیتارهم میزنه شما هم شدیده به موسیقی  و خوانندگی علاقمندی.از هر ...
11 مهر 1390

تولد حضرت معصومه

امروز و هر روز،روز توست ... روزت مبــــــارک مهربونم امشب میخواستم برات به مناسبت روز دختر جشن  بگیرم واصه همین به بابایی زنگ زدم تا برات کیک بگیره اما بابای فراموشکار یادش رفت دیگه ببین حال مامان رو عزیز دلم دوست دارممممممممممممممممممممممممممممم   ...
7 مهر 1390