آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

خلوت من و آرشیدا

فکر نکنم کسی مثل آرشیدا منو دوست داشته باشه! روزی بیست بار میگه مامان دوستت دارم، مامان عاشقتم. یه وقتهایی از این همه محبت گریه ام میگیره. اصلا میدونی چیه از وقتی که آرشیدا به دنیا اومد دیگه دلم هیچی نمیخواد، غنی شدم. با آرشیدا انگار تمام دنیا مال منه. ...
5 مرداد 1391

عروس کوچولو

امشب جشن عقد خواهرزاده بابایی هستش شما از ساعت پنج آماده شدی و منتظری تا بریم. اینم عکسهای شما:     خواهرزاده خوشگلم پانیا  آرشیدا و دوستای موسسه خلاقیتش آرشیدا و مارال بعدا نوشت: آرشیدا خانم ما که از زود آماده شدن حسابی خسته و خواب آلود شده بود ترجیح داد بره خونه مامان جونش تا بقول خودش مادر جون از دیدنش ذوق کنه.               ...
17 تير 1391

دختر من

آرشیدا! چرا وقتی پیش منی باز دلم برات تنگ میشه؟ چرا دوست دارم همش نگاهت کنم؟ چرا وقتی خوابی انقدر معصوم به نظر میایی؟ خسته نمیشی از اینهمه حرف زدن؟ تازه با دستات دهنم رو میگیری تا من حرف نزنم و خودت فرصت بیشتری داشته باشی برای حرف زدن. دستپخت مادرجونت رو دوست داری یه وقتای صداتو ریز میکنی و آروم میگی مادرجون از مامان خوشمزه تر غذا درست میکنی بعدش بهم نگاه میکنی تا ببینی من ناراحت میشم یا نه؟ دلت نمیاد منو ناراحت کنی. برای اینکه دل هیچکدوممون رو نشکنی همش با صدای بلند میگی من همتون رو دوست دارم و بعد شروع میکنی به شمردن: پدرجون،مادرجون، مامان، بابا، خاله، دایی و از دور برای هممون بوس میفرستی. علاقه خاصی داری...
17 تير 1391

این روزا....

زرنگیت به کی رفته نمیدونم؟ همه رو با اون زبون فسقلیت راضی نگه میداری. اینم چند مورد از شیرین زبونیهات: اول اینکه وقتی پای مامان و بابای من وسط باشه شما کلا من و بابایی رو فراموش میکنی و چپ و راست قربون صدقه اونا میره صداشون میکنی مامان جون جون جون جون یا بابا جون جون جون جونم (به همین غلضت با کمی عشوه و ناز) دیروز داشتم بهت صبحونه کرم کنجدی میدادم میگی مامان اینو برداریم بریم با خاله جون بخوریم یه لقمه اون بخوره یه لقمه من شدیدا حواست به من و بابات هست که دست از پا خطا نکنیم. زیر چشمی ما رو میپایی. هر چقدر من از حیوونها میترسم و بدم میاد شما عاشقشی از گاو و گوسفند و اسب گرفته تا جوجه و اردک و خروس. همیشه بهانه میگیری ک...
1 تير 1391

elvin

موندم که چی بگم اخه خودمم هم نمیدونم این کلمه الوین(elvin) رو از کجا یاد گرفتی یا اصلا به چه معناست  در مجموع همه جا ازش استفاده میکنی مثلا: پات میخوره به مبل و دردت میگیره با ناراحتی میگی: پاهام الوین شد   میخوای نازم بدی میگی: مامان الوینم   برات پفیلا درست میکنم میگی: اینا چقدر الوینند به بابات میگی: بابا بریم الوین بازی     مادر جان کلا هنگ کردم......................... چه شیرین روزهای زندگی من سپری میشه.     ...
18 خرداد 1391

روز پدر

بابایی عزیزم روزت مبارک مجید جان روزت مبارک بالاخره با کلی تاخیر اومدم تا عکسهات رو بزارم: از تولدت شروع میکنم تمام شب منتظر بودی تا کیکت رو بیارم اینجا اماده شدیم بریم استقبال خاله ندا اینها که از مکه برگشته بودن سفره هفت سین ما به مورچه ها چیکار داری آخه اینجا برای عروسکهات تولد گرفتی اونم کیک تولد هستش اماده شدیم که بریم عروسی محبوبه جون اما شما محو تلویزیونی و نمیزاری ازت عکس بگیرم         ...
15 خرداد 1391

بابا تو دیگه کی هستی

سلام عسیسم. فدات بشم که انقدر بزرگ شدی که با خودت بازی میکنی و حرف میزنی  با اینکه سرت به کار خودت گرمه اما حواست به همه جا هم هست این خصلتت رو دوست دارم و اینکه نسبت به بقیه بی تفاوت نیستی میخوای دل همه رو بدست بیاری. الان تلویزیون تبلیغ کاشت مو داشت به من میگی مامان بریم برای بابا یکی از اینها بخرم وای خدا مردم از خنده ب یچاره بابا اگه بشنوه. چند روز پیش هم بهم گفتی مامان یه چیزی تو سرم هی میگه موش و دربه(گربه).منظورت هم این بود که برات کارتن موش و گربه بزارم. یا میگی اگه دربه موش میخوره هاپو هم دربه رو پس چرا هاپو موش نمیخوره؟؟ الهی قربونت بشم که معمای زندگیت این شده. این یه عکس از شما که رفتی تو قابلمه برنج نذری: ...
2 خرداد 1391