آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

پیک نیک

چقدر امروز خسته بودم بعداز ظهری خوابیدم اما شما خوابت نمیبرد یه کم برنامه کودک تماشا کردی و بعدش که حوصله ات سر رفت شروع کردی به بیدار کردن من. فدات بشم که انقدر مهربون از خواب بلندم کردی هی نازم کردی دستتای کوچولوت رو روی صورت میزاشتی بوسم میکردی اونم نه یکبار. مامان قربون اون دل بامحبتت بشه. منم که از این بوسه های کوچولو و شیرین مست مست شدم خودم رو به خواب میزدم تا تو بیشتر نوازشم کنی. عاشقتم عسلم. غروب هم با خاله نغمه(دوست مامانی) و دختر نازش نیوشا رفتیم ساحل. کلی شما دو تا تو ماسه ها غلت زدید و بازی کردید. بدون هیچ توضیح اضافی میرم سراغ عکسها: ...
31 ارديبهشت 1391

روز مادر

مادر خوبم : به تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود و دلم در آسمان آبی مهرت رها شود روزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد . . . زن... زن که باشی ، عاقبت یک جایی ، یک وقتی به قول شازده کوچولو دلت اهلیهِ یک نفر می شود !... و دلت ، برای نوازش هایش تنگ می شود ؛ حتی برای نوازش نکردنش ! تو می مانی و دلتنگی ها ، تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد . سراسیمه می شوی ، بی دست و پا می شوی ، دلتنگ می شوی ، دلواپس می شوی ، دلبسته می شوی ؛ و می فهمی ، نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...     ...
28 ارديبهشت 1391

مامان ترسیده

همین الان یه اشتباه بزرگ کردم اونم اینه که شما رو با آژانس فرستادم خونه مادر جون. اولین بار بود که تنها میفرستادمت هر چند راننده آشنا بود اما دلم مثل سیر و سرکه میجوشید هر دقیقه زنگ میزدم خونه مامانی اما اونها میگفتن نرسیدی. خدا جونم حسابی ترسیدم تند تند آیت الکرسی میخوندم و گریه میکردم تا بالاخره بعد از بیست دقیقه خاله زنگ زد و گفت رسیدی.....خدایا شکرت. واقعا نگران شدم و دیگه هیچوقت این اشتباه رو تکرار نمیکنم. خیلی برام عزیزی  راستی از هفته قبل میفرستمت موسسه خلاقیت  کلی واصه خودت کیف میکنی مخصوصا وقتی با سرویس میری و برمیگردی بهم میگی ببین من چقدر بزرگ شدم خودم تنهایی میرم مدرسه. خانم مربی ات میگه آرشیدا دوست داره همش...
27 ارديبهشت 1391

اولین پست 1391

آدم اســـت ديگر... گاهي دلـــش مي‌خواهد كسي‌ مـــوهايش را نوازش كند ، بوســه بر گونه اش بزند.... و آرام زير نرمــه گوشش بگويد : "دوســـتـت دارم" آدم است ديگر... عزیز دلم با کلی تاخیر سال نوت مبارک.این روزها انقدر سرگرمی و گاهی هم دغدغه دارم که فرصتی برای نوشتن ندارم.کلی حرف برای نوشتن و عکس برای یادگاری دارم اما میزارم برای بعد. دوست داشتم اولین پست٩١ رو یه جور دیگه شروع میکردم اما نشد....................این چند روزی دو تا اتفاق ناخوشایند همه ما رو درگیر خودش کرده.یکیش مربوط به دائی جون و اون یکی هم خاله جون. شما هم که شدیدا به این دو نفر وابسته هستی همش نگرانشونی و هی ازم میپرسی چرا اینها اینجورین؟چرا خاله نمیخ...
24 ارديبهشت 1391

تولدت مبارک عزیز دلم

  بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی ببین تو اسمونا پر از نور و پرندس تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خندس تا تو هستی و چشمات بهونه س واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زندس واسه تولد تو باید دنیا رو او...
12 اسفند 1390

آرزوی منی

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست عزیزم به خاطر همه آرامشی که از تو دارم خدا را شکر میگویم به پاس تمام خوبیهایت بهترینها را برایت آرزو میکنم . . .   فردا تولد عزیزدلم هستش مامانی تولدت مبارکککککککککککککک خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا  آرشیدای عزیزم فردا سومین سالگرد تولدت هست. منم دلم خواست اولین نفری باشم که بهت تبریک بگم. هر چند شما بدجوری سرما خوردی و فقط سرفه میکنی امیدوارم تا فردا بهتر بشی. الهی قربونت بشم که عاشق تولد و فوت کردن شمعی. زودتر...
12 اسفند 1390

نمکدون

 چقدر بامزه ای دختر. کشتی منو با این حرف زدنت.......اینم شرح مکالمه شما و بابایی که باعث شدی قیافه من و بابا اینجوری بشه: آرشیدا(با صدایی گرفته و بغض آلود) : من دوست دارم این خونه نباشم. میخوام از اینجا برم بابایی(متعجب):چرااااااااااااااااااا آرشیدا:این خونه رو خراب کنیم یه خونه جدید بسازیم بابایی:کجا بسازیم؟ آرشیدا(مظلومانه) :یه خونه کنار مادر جون بسازیم قربون اون دل کوچیکت بشم که انقدر مادر جونت رو دوست داری. ...
5 اسفند 1390

خانم مامان

   دخترم دیگه برای خودش خانمی شده، کفشهای پاشنه بلند مامانش رو میپوشه تو خرید لباسهاش نظر میده قصه تعریف میکنه موقع آشپزی به من کمک میکنه ............آخ مامانی چه زود بزرگ شدی دیشب ازت قول گرفتم که همیشه دوستم داشته باشی و تنهام نزاری عزیزم یه روزی بزرگ میشی و میری دنبال سرنوشت خودت آرزو میکنم هر جا هستی و به هر کاری مشغول میشی لحظاتت پر از شادی و آرامش باشه....................................... مامانی یه روزی شما این وبلاگ رو که با عشق برات نوشتم میخونی دلم میخواد بدونی چه باشم چه نباشم همیشه نگرانتم   . از همین جا برات هزار تا بوس میفرستم.   ...
5 اسفند 1390

قهرمان کوچولو

مامانم همیشه میگه هیچ وقت به زور سعی نکن عادتهای بچه رو تغییر بدی بذار خودش اعلام آمادگی کنه مثلا از شیر گرفتن(هر چند دخملی مامان تو شش ماهگی تغییر مزاج داد و شیر خشکی شد) یا از پوشک گرفتن و یا........این عادت شصت مکیدن. در مورد پوشک که این حرف بهم ثابت شد خود شما از من خواستی که دیگه پوشک نکشمت ولی مهمتر از اون قضیه شصت خوردن جنابعالی هستش: یادش بخیر تو هفته 19 بارداری یه روز عصر من و بابایی بدون هیج تصمیم قبلی رفتیم برای سونو سه بعدی پیش دکتر حمیدی. وای چقدر قشنگ بود اونجا برای بار اول میدیدمت کلی جیغ کشیدیم خندیدیم بابایی میگفت نگاه کن دخترم ورزشکاره چقدر ول میخوره من که گریه ام گرفته بود شما اون دستهای کشیده و استخوانی رو آور...
27 بهمن 1390