آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا خورشید زندگی من

پایان سال

خوب، اینم از سال 91 که تا دو روز و نصفی دیگه تموم میشه. به همین راحتی، زندگیمون داره میگذره. وقتی زمان میگذره رنگ و بوی مسائل عوض میشه. دیگه یه اتفاق بد به تلخی روز اولش نیست. میبینی یه اتفاق خوشایند هم دیگه انقدر برات شادمانی نمیاره.وقتی از یه اینده نه چندان دور به گذشته ات نگاه میکنی میبینی چه لحظاتی که الکی غصه خوردی، ناراحت شدی،دلت شکست.... و دوباره تاسف میخوری که چرا انقدر برای مسائل کم اهمیت خودتو ناراحت کردی.    
27 اسفند 1391

عکسهای تولد

دیروز که روز تولدت بود از صبح هی میگفتی: مامان امروز چه روز خوبیه،چقدر خوشحالم. خیلی ذوق تولدت رو داشتی امسال برای تولدت قرار بود مامان اینها بیان خونمون اما براشون مهمون اومد و نتونستن بیان. خاله فاطمه برای اینکه ما زیاد تنها نباشیم اومد خونمون و یه جشن کوچیک چهار نفره گرفتیم. قراره دوشنبه هم تو کلاس زبانت برات تولد بگیرم تا با دوستات حسابی بهت خوش بگذره. عکسهای تولد تو ادامه مطلب: لباسهای نوزادیت: آرشیدا در حال آرزو کردن قبل از فوت کردن شمع: دیگه طاقت نداشتی شروع کردی به گاز زدن از کیک: قیافه ات بعد از شیرجه زدن تو کیک: کادوی تولد من و بابایی برای فرشته کوچولومون: دست آ...
13 اسفند 1391

دخترم معروف شده

چند روز پیش یکی از دوستای نی نی سایتی که مشهدی بود ازم پرسید این عکس پست ثابت وبلاگ،واقعا عکس ارشیداست؟گفتم اره از این مدل عکسها زیاد داره. گفت چند ماه پیش که زایمان داشتم موقع مرخص شدن از بیمارستان یه سری بروشورهای آموزشی بهم دادن که روشون این عکس بود.......... آرشیدا هم بالاخره معروف شد ...
13 اسفند 1391

4 سالگیت مبارک

عشق کوچولوی من تولدت مبارک. فرشته من الان خوابه اما دل من پر از خاطرات قشنگی که برام هدیه آورده. آروم میبوسمت تا آرامشت بهم نخوره. احساس میکنم زمان متوقف شده و من تو تاریخ 12/12/1387 هستم. صبح ساعت 5 خاله فاطمه موهامو سشوار کشید و آرایشم کرد. منم تند تند نادعلی میخوندم. وقتی رفتم تو اتاق عمل موقع بیهوشی به ساعت نگاه کردم هشت و چهل و پنج دقیقه بود و از لحظه های که چشمهامو باز کردم مسیر زندگیم عوض شد. آرشیدای عزیزم ،من با تو خوشحالم،آرومم. دوستت دارم و از خدا خوشبختیت رو میخوام. همیشه شاد باشی فرشته من . عکسهای نوزادی تا الان در ادامه مطلب روز اول در بیمارستان: تولد یک ماهگی: چهار ماهگی:   ...
12 اسفند 1391

ماه تولد دختر کوچولوی من

نمیدونی چقدر عاشق ماه اسفند هستم. همش هم به خاطر تو هست.از روز اول اسفند دلم یه جوری میشه درست مثل همون موقع که تو دلم بودی. ذوق اومدنت رو دارم انگار هر سال اسفند که میشه باز متولد میشی باز متولد میشم.ممنون که اومدی مهمون خونه ما شدی. ممنون که هستی تا من زنده بودن رو بفهمم. ممنون که صدای خنده ات، صدای گریه ات، لج بازیهات تو فضای خونمون پیچیده. خدایا شکر،شکر،شکر خدا جون خودت مواظب جوجه کوچولوی من باش .   جدیدا رفتی تو فاز این جور ژست ها:   جمعه رفتیم کالج. این هم عکسهاش:   ...
6 اسفند 1391

بهترین مامان!!

((مامان باور کن که تو بهترین مامان دنیا هستی)) و بعد از گفتن این جمله میپری بغلم و کلی ماچ و بوسه. این احساسات دختر من تو سن سه سال و یازده ماهگیش نسبت به من هست. یعنی وقتی 14 ساله بشه چه حسی نسبت به من داره؟ هنوز منو دنیای خودش میدونه؟هنوز بهترینم؟؟ ...
30 بهمن 1391

دنیای خیالی دختر چهار ساله من

بلـــــــــــــــــــه! تعجب نداره مامانه مریم. دخملت ماه بعدی چهار سالش میشه. به همین راحتی،به همین خوشمزه گی. چهار سال،چهار سال............ اگه هزار بار دیگه هم تکرار کنی چهار سال زندگی به عقب برنمیگرده. هیچ وقت دوباره اون روزی که تو عالم بیهوشی از زبون پرستار شنیدی که نی نی ات یه پسر خوشگل با صورت گرد و قرمزه تکرار نمیشه. همون موقعی که داشتی تو عالم خواب و بیداری غصه میخوردی که حالا من با اینهمه لباس دخترونه چیکار کنم؟ میان نوشت: ماجرای تولد پرنسس کوچولومو تو زادروز تولدش مینویسم. میخواستم از خیالپردازی ارشیدا بنویسم یاد روزهای تولدش افتادم. اینروزها آرشیدا منم تو بازیهای کودکانه اش راه میده و من باید پا به پای اون خونمون رو ی...
16 بهمن 1391